كسب و كارهاي خوب

۲۷ بازديد ۰ نظر

كسب و كارهاي  خوب

 

امروز بايد من انشامي خوندم. هفته قبل كه آماده نبودم آقاي معلم از من قول گرفت كه حتما با انشا سر كلاس بنشينم.موضوع انشا در باره كسب و كاربود.من هرچي فكر كردم چيزي به ذهن من نرسيد. تا اين كه دايي جواد جمعه شب مهمان خونه ما بود. اولش فكر كردم نبايد بهش بگم بعد به خود گفتم : دايي جواد نويسنده است. اگه اون به من كمك نكنه كي مي تونه. دوست داشتم همه انشا رو اون مي نوشت. اما دايي جواد اصرار داشت كه من يعني اون راهنمايي مي كنه و خودم بنويسم .تو همين فكرا بودم كه آقاي معصومي دبير ادبيات اسم منو صدا زد و گفت : خدا داد توكلي. دستمو بلند كردم و گفتم : بله. گفت : بفرماييد انشاتونو بخونيد.

جلو رفتم و با كمي اضطراب شروع كردم به خوندن.

 به نام خدا . موضوع انشاي من در باره كسب و كار هاي خوب است و بعد ادامه دادم :

كشتارگاه.با تعجب نگاهم كرد و گفت: كشتارگاه؟! گفتم: كشتارگاه ديگه.پسر كوچكم نگاهي بهم كرد و گفت : واقعا كشتارگاه؟ اسمش ترسناكه.خنديدم و گفتم نه بابا ترس نداره الان اسمش شده ميدون بهمن.ولي تا چند وقت پيش اسمش كشتارگاه بود. البته هنوز قديمي ها مي گن كشتارگاه. آخه  تا چند سال اونجا حيوانات را اونجا كشتار مي كردند.

پسرم در حالي كه لباس هاشو عوض مي كرد گفت: بابا يعني  تو تهران فقط كشتارگاه دل و جگركي دارن ؟ خنديدم و گفتم : نه بابا  خيلي جاها تو تهرون دل و قلوه و جگر مي فروشند اما مركز اصلي اونجاست و چون تو دوست داري يه جاي خوب بريم كه خيلي  دل و قلوه و جگر كبابي داشته باشند اونجا رو پيشنهاد كردم.

 ساعتي بعد ميدان بهمن يا همون كشتارگاه بوديم.آفتاب غروب كرده بود و جماعتي از كارگران جگركي دم در مغازه ها ايستاده بودند و مردم را براي پارك دعوت مي كردند.

پدرام خيلي خوش حال بود و خانم من نگاهي به سردر جگركي هاي ميدون كرد و گفت : حالا كدوم جگركي رو براي شام امشب؟ انتخاب كنيم. پدرام  گفت: من بگم بابا من بگم بابا ؟ گفتم : بگو بابا جون. لبخندي زد و گفت : اوني كه جگرهاش سالم تره .  با چشمانم تعجبم را نشان دادم و گفتم : باريكلا ! پدرام ادامه داد : خانم معلم ما مي گفت نبايد از هر جا جگر خورد چون بعضي ها فاسد هستند. سرم را به علامت تاييد تكان دادم و گفتم : آفرين. يه جگركي خوب بايد جگر تازه و سالم دست مردم بده . اينجا ها چون هميشه مشتري زياد داره بيشتر قابل اعتماد است.

 خانم نگاهي كرد و گفت: محمد مي دوني بعضي ها جگر گوساله را به جاي جگر گوسفند به مردم مي فروشند.گفتم نگران نباش من جگر گوسفندي رو از جگر گاو تشخيص مي دم. جگر گوسفند وقتي كباب مي شه جمع مي شه و تقريبا كوچك مي شه اما جگر گاو موقع كباب پف مي كنه.خانم نگاهي با تعجب به من كرد و گفت: تو قبلا جگركي داشتي؟ بعد هر دو خنديديم . پدرام  دستم را گرفت و فشار  داد و گفت : بابا بابا جگر يخي چيه خانم معلم مي گفت :  گفتم پدرام جان جگر يخي وقتي كباب مي شه خونابه زيادي داره و گاهي سيني جگر را خوني مي كنه اما جگر تازه اين جوري نيست.

حسين  اميني از ته كلاس داد زد خداداد تو يكي واقعا جيگري.بعد صداي قهقهه بچه ها تو كلاس پيچيد. دبير ادبيات همه را به سكوت دعوت كرد و بعد به من گفت : بخونيد لطفا

خانم من نفس راحتي كشيد و گفت پس امشب خيال ما بابت جگر راحت باشه. خنديدم و گفتم : راحت راحت.اينجا يه جگركي است كه  دل و جگر و قلوه اش خيلي سالم هستند و مغازه اش  خيلي تميزه و بهداشت رو كاملا رعايت مي كنه. اينها پدر اندر پدر اين كاره بودند. پدرام وسط حرفم پريد و گفت : نون چي بابا ؟ دستاشو فشردم و گفتم : اينجا كه مي ريم يه تنور كوچك هم داره و نون گرم مي ده.سفره هاي يه بار مصرف بي رنگ مي ذارن و تو سيني اونا هم فويل آلومينيوم است كه نشون مي ده بهداشت رو كاملا رعايت مي كنند .

 خانم با تعجب گفت: تو اين همه اطلاعات داشتي و تا حالا نمي گفتي؟ خنديدم و گفتم : تازه دوغ اينجا دوغ  بسيار عالي است زيتون هاش هم حرف نداره.

مسعود صداقت كه اونم ته كلاس مي نشست گفت : آقا اجازه خداداد داره چاخان مي كنه. اون كه زن نداره كه بچه داشته باشه.عبدالله محبي ادامه داد : تو از كجا مي دوني شايد خداداد زن گرفت و ما نمي دونيم. محسن يواشكي گفت : مباركا باشه

آقاي معصومي دبير ادبيات چند بار با دست روي ميز كوبيد و بعد گفت : لطفا حرف نباشه. همه ساكت باشند تا خداداد انشاشو بخونه. بعد در باره اين انشا حرف مي زنيم. من نفسي گرفتم و ادامه دادم :

پدرام كه لحظه اي ساكت شده بود  يك باره  داد زد : بابا  كباب هم داره ؟ آره بابا ؟دستي روي سرش كشيدم و گفتم: اگه منظورت جوجه كباب و كوبيده باشه نه نداره اما بال كباب داره چه بال كبابي. بال هاي كوچك و خوشمزه و خوش پخت.  تازه غير از اينا خوش گوشت داره ، قارچ داره ، خوئك داره پدرام يهو پرسيد خوئك چيه بابا ؟ قيافه كارشناسانه اي  گرفتم و گفتم : خوئك .... همسرم  گفت : ببين پدرام جان تو فقط جگر بخور خوئك براي تو خوب نيست . پدرام دوباره پرسيد خوئك چي است ؟ ببين بابا و بعد موبايلم رو نشونش دادم كه نوشته بود : خوئك نوعي كباب است كه در كنار خوراك‌هايي مثل كباب جگر، دل و قلوه قرار مي‌گيرد. اين كباب از چربي اطراف كبد گاو و گوسفند، لوزالمعده، خوش‌گوشت و تيروئيد تشكيل مي‌شود.

خانم با جديت گفت: مگه  خوئك ممنوع نيست مي گن از لحاظ بهداشتي ضرر داره . بلند بلند خنديدم و گفتم : مگه نمي دوني ؟ خانمم با تعجب گفت : چي رو؟ دوباره خنديدم و گفت : اينكه هر چيزي كه خوشمزه باشه براي  بدن ضرر داره . قورمه سبزي خوشمزه تو كه يه وجب روغن روشه هم ضرر داره . بيان داره دير مي شه ديگه جا براي نشستن نيست. در حالي كه چراغ هاي جگركي هاي ميدان بهمن خاموش و روشن مي شد داخل  جگركي معروف شديم.

انشا كه تموم شد. رفتم سر جام نشستم.دوباره مسعود باصداي بلند گفت : خسته نباشي دلاور. آقاي معصومي روي تخته نوشت. امروز براي شما در باره نقش خيال يا به زبان شما دروغ در داستان حرف مي زنم.

منبع: forsatnet.ir